گور ب گور
دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
بوسه دست به سينه به چارچوب پنچره تكيه داده بود و مناظر زيبا را از نظر مي گذراند. آن دور ها درختي را ديد كه سال ها قبل زير سايه ي آن نشسته و اولين بوسه ي عشق را از لب معشوق چشيده بود. و بقيه بوسه ها كه همه از روي هوس بود!!! سارا سارا؟ سارا؟ كجايي؟ زن، نزد مرد رفت.كنارش نشست. دست توي موهاي او برد:مي دوني چند ساله كه ديگه منو به اين اسم صدا نزدي؟!! مرد بعد از مدت ها دست زن را در دست گرفت:متاسفم.هر كاري كردم اسمت يادم نيومد. مكث كرد و با تعجب پرسيد:مگه تو اسم ديگه ايي هم داشتي؟!! زن، دست مرد را به سينه فشار داد.آن را بوسيد و با صداي بغض آلودي گفت:ديگه مهم نيست. نويسنده :سهيل ميرزايي
نظرات شما عزیزان:
:قالبساز: :بهاربیست: |